خاطرات کودک من

۴۰ روزگی

سلام سلام  یه خبر خیلی داغ..... من 40 روزه شدم و مامان جون و پدر جون منو بردن حموم و 40 روزگیم رو چشن گرفتند. پدر جونی و مامان جونی کلی باهام صحبت می کنن و برام یه عالمه شعرای قشنگ می خونن. من هم خیلی براشون تغییرات داشتم...مثلاٌ براشون خنده می کنم وقتی صحبت می کنن و حرفاشون رو گوش می دم... البته گریه هم این روزا خیلی می کنم..آخه یه موقع هایی دلم خیلی درد می گیره...یه موقع هایی خیلی خسته می شم ولی نمی تونم بخوابم و مامان جونی می گه که بدخواب شدم..یه موقع های هم خیلی گشنم می شه  ..  پدر جونی و مامان جونی هم این روزا با اینکه خیلی خسته هستن و دارن وسایل خونه رو جمع می کنن باز باید به من هم رسیدگی کنن و یه موقع ها...
22 شهريور 1396

تولد

یه سلام خیلی بزرگ به همه و به دنیای جدید امروز که این مطالب بوسیله پدر جونی و مامان جونی نوشته میشه من حدود 25 روزم هست و بالاخره با هزار سختی که برا مامان جونی و پدر جونی درست کرده بودم پا به دنیای جدید گذاشتم اون هم بعد از 41 هفته و 5 روز  . راستی یه اسم قشنگ هم دارم "یاسین"  . اینطوری که مامان جونی و پدر جونی تعریف می کنن روزای اول براشون کلی سخت بوده که بتونن از من نگهداری کنن و شیر بخورم و بخوابم و راحت باشم. یه روزایی زیاد گریه می کردم....یه روزایی یا شبایی اصن نمی خوابیدم....دلم خیلی درد می گرفت..و کلاً با دنیای جدید انسی نداشتم...البته الان خیلی بهتر شدم ها...خوابم خوب شده..خوب شیر می خورم و هر هفته هم ...
22 شهريور 1396

هفته 39 بارداری

 سلام سلام ۱۰۰ تا سلام اینهفته هم در انتظار به دنیا اومدن من سپری شد و من به دنیای جدید پا نذاشتم  . پدر جونی و مامان جونی خیلی این روزا باهام صحبت می کنن و گاهی با شادی و گاهی با ناراحتی ازم می خوان که برم پیششون. یه موقع هایی معلومه حسابی نگرانن و هی می خوان که سریع تر بیام. این روزا پدر جونی و مامان جونی حسابی می رن پیاده روی و دوچرخه سواری برای اینکه من جام سخت بشه و بدو بدو برم پیششون. ولی خوف جای من هنوز برام اندازه هست و اصن احساس سختی نمی کنم. دنیام قشنگه و هیچ کسی نمی خواد اینو بدونه که من نمی تونم این دنیای قشنگ رو ازش بگذرم.    همه هی به پدر جونی و مامان جونی زنگ می زنن و از ورود من ازشون می ...
22 شهريور 1396

هفته 38 بارداری

سلاممممم این هفته هم تموم شد ولی باز من نخواستم به دنیای جدید پا بذارم  . اینروزا ولی همه دیگه منتظرم هستند که بیام، من هی یه حرکتی می کنم ولی خوف آخه وقتی می بینم جام خوفه واسه چی برم یه جای جدید، می ترسم اونجا مثه اینجا نباشه، قشنگ نباشه، اونوقت چه کار کنم  !   پدر جونی و مامان جونی خیلی بهم قول دادند که اونجایی که همه هستند بهتره، شایستی دیگه تصمیم بگیرم همین روزا برم، ولی فقط شایستی  .  ...
22 شهريور 1396

هفته 37 بارداری

سلام خوف این هفته هم برای پدر جونی و مامان جونی با انتظار اومدن من به سر رسید ولی من نیومدم  . دو روز پیش عمه جونی ها و عزیز جونی ها و یکی دو تا از دوستای پدر جونی و مامان جونی باهاشون در مورد اینکه من اومدم یا نه زنگ زده بودند و صحبت می کردند. تازه دایی جون هم برام خواب دیده بوده که دیگه اومدم...مثه که حسابی دیر کردم من که همه نگران شدن  . توی این هفته پدر جونی و مامان جونی با دوستاشون یه سفر کوتاه مدت یه روزه هم رفتن البته نه خیلی دور...ولی خوف مامان جونی خیلیییییی خسته شده بود و روز بعدش همشششش خوابید... خلاصه که همه چشم انتظار اومدن من هستن ولی من که خودم هم نمی دونم کی باید برم پیششون. آخه خیلی جای گرم و راحتی ...
22 شهريور 1396

هفته 35 و 36 بارداری

سلام سلام  من اومدم، نه  ، به دنیا نیومدم که  ! اومدم اینجا خاطره بنویسم، هنوز توی دنیای قشنگ خودمم، همه حسابی منتظرمند. عزیز جونی ها و عمه جونی ها هی به مامان جون و پدر جون زنگ می زنند و فکر می کنند که دیگه من اومدم...ولی من هنوز تصمیم ندارم بیام  . مامان جونی این روزا خیلی بهم می گه که بیام و می دونم که خسته شده و نفسش سنگینی می کنه، کلی با پدر جونی درد و دل می کنه، من همه رو می شنوم...حالا دیگه شایستی توی همین هفته ها دلم بخواد برم پیششون  .   ...
22 شهريور 1396

هفته 34 بارداری

یه سلام با یه عالمه بوس برای همه اونایی که چشم انتظار من هستند  آخه اینروزا همه از مامان جونی سوال می کنن که کی نی نی تون به دنیا می یاد و مامان جونی هم می گه هر وقت که نی نی جون از دنیای قشنگش خسته بشه، ولی مگه من واقعاً می خوام از این دنیام خسته بشم و برم یه جای دیگه  !!! شایستی!!!! مامان جونی و پدر جونی این روزا خیلی درگیر کاراشون هستن و گاهی با هم کمک می کنن که وسایل خونه رو جمع کنن، گاهی هم فکر می کنن چه کنند، برن! بمونن! مثه که فکرشون حسابی مشغوله... هوا این روزا خیلی گرمه و مامان جونی فکر کنم خیلی اذیته، آخه به پدر جونی می گه نمی تونه خوب نفس بکشه و خوب بخوابه، یعنی همه اینکارا رو من دارم انجام می دم! یعنی دارم ...
22 شهريور 1396

هفته 32 و 33 بارداری

سلام سلام  بعد از 2 هفته دوباله اومدم. می خواستم اون هفته یه چی بنویسم ولی خوف هیچی نبود واسه خبر دادن، من هم گفتم برم یه هفته حالشو ببرم  ... روزا یکی پس از دیگری می یان و هی من حس می کنم که زمان ورود به دنیای تازه دیگه داره شروع می شه. یه روز مامان جونی با دوستش رفته بودن بیرون پیاده روی، مامان جون توی مسیر همیشه حواسش به من هم هست که حرکت کنم، اون روز اصن هیچ فعالیتی نداشتم تا فردا صبح، خوف شایستی یه کمی خسته بودم، مامان جونی به پدر جونی موضوع رو گفت و هر دوتا برای من نگران شدند و قرار بود برن پیش یه خانم دکتری منو چک کنه، ولی من شیطنت کردم و سریع جنب و جوش خوردم و از نگرانی درشون آوردم  . مامان جونی و پد...
22 شهريور 1396

هفته 31 بارداری

سلامممم  این هفته خیلی اتفاق خاصی رخ نداد، ماه رمضون شروع شده و مامان جونی به خاطر من نمی تونه روزه بگیره، پدر جونی هم اینطوری که به مامان جونی می گفت یه مدتی مرخصی گرفته تا بتونن برن دور بزنن و یه کمی از این روزای سخت ماه رمضون کم بشه..آخه اینطوری که معلومه باید پدر جونی 20 ساعتی چیزی نخوره     و تنهایی هم به نظر سخت باشه  ... توی این هفته پدر جونی و مامان حونی با دایی جون و زن دایی جون رفتند باغ توف فرنگی و کلی اونجا توف فرنگی خورند و البته من هم مزه مزه کردم  . دوباله این هفته پدر جونی و مامان جونی رفتن بیرون با دوستاشون..ولی انگاری یه بیرون خیلی دور رفتن، آخه مامان جونی حسابی خسته شده بود و ...
22 شهريور 1396

هفته 30 بارداری

سلام روزهای پر از شادی و هیجان برای مامان جونی و پدر جونی داره دیگه به اوجش می رسه و کم کم دیگه به من میگن که باید برم پیششون...البته من هم دیگه دارم لحظه شماری می کنم... پدر جونی و مامان جونی آخر این هفته رو هم با دوستاشون رفته بودند گردش بیرون از شهر و معلوم بود یه جای خیلی قشنگ و دور رفته بودند..تازه معلوم بود که خیلی بالا و پائین می رفتند..آخه من هی می رفتنم این طرف و هی می رفتم اونطرف  ...تازه نفس مامان جونی هم معلوم بود به صدا دراومده..ولی انگاری براشون لذت بخش بود، البته برا من از همه بیشتر  . پدر جونی یه روز و یه شب رفت یه جای دور برای کاراش. مامان جونی وقتی باهام صحبت می کرد اینا رو شنیدم. می گفت که ما دو تا ت...
22 شهريور 1396